از اولش می گفتیم که "انرژی هسته ای حق مسلم ماست". ولی دیگه خسته شده بودیم. چیزی در سفره برامون نمونده بود. از صدای قاراقور شکم هامون شبا هم نمی تونستیم بخوابیم. دیگه حتی برای گفتن شعار "انرژی هسته ای حق مسلم ماست" هم برامون رمق نمونده بود. جیبامون خالی خالی و همه چی تعطیل شده بود؛ کار، تولید، نشاط و حتی می تونم بگم زندگی.

اما تو یه روز نسبتا گرم خرداد یه اتفاق قشنگ افتاد. اتفاقی که همه چی رو تغییر داد. اتفاقی که امید به آینده رو (که خیلی وقتا پیش از دل هامون رختشو جمع کرده بود) دوباره به دلهامون برگردوند. روزها آسمون آبی تر شد و شبها پر ستاره تر. حتی از کوچه پس کوچه ها هم صدای خنده به گوش می رسید. خون تو رگهای یخ زده مون به جریان افتاده بود. 

اتفاقات خوبی پشت سر هم شروع به افتادن کرده بودن. از همه مهم تر می تونستیم اعتماد کنیم. اعتماد به کسایی که کشتی شکسته مون رو ظاهرا می تونستن به خشکی برسونن. و رسوندن. اون هم به ساحلی که شاید قبل این روزها و ماه ها تو رویاهامون هم نمی تونستیم تصورش بکنیم.

به انرژی و قدرتی دست پیدا کرده بودیم که دیگه می تونستیم بگیم "انرژی هسته ای حق مسلم ماست". حتی محکم تر از گذشته. به طوری که صدامون رو کل دنیا بشنوه. تنشون به لرزه در بیاد و به پای میز مذاکره شیرمرد هامون بشینن و به خاطر حقی که تو اون سالها به خاطر بی تدبیری بعضی ها اَزَمون گرفته شده بود، تن به این مذاکره بدن.

و باز هم می گیم "انرژی هسته ای حق مسلم ماست" و صد ها و هزاران بار هم تکرار می کنیم

"انرژی هسته ای حق مسلم ماست"

"انرژی هسته ای حق مسلم ماست"

"انرژی هسته ای حق مسلم ماست"

"انرژی هسته ای حق مسلم ماست"